خوش آمد گویی

سلام به همگی دوستان عزیزم ؛ ممنونم از همتون به خاطر گذشته های خوب

 امروز اولین روز تولد وبلاگ محافظ عشقه ( ۲۶ / ۱ / ۱۳۸۵ )

امیدوارم وبلاگ مفید و خوب و صمیمی ای برای همه باشه و امیدوارم همیشه با

نظراتتون من و همراهی و راهنمایی کنید ؛ به مرور زمان قالب این وبلاگ رو تغییر میدهم

دوست دار شما :

محافظ عشق

 


من سال هاست بین شما با همین زبان ؛ فریاد میکنم

این گونه یکدیگر را در خون رها نکنید

پر های یکدیگر را این گونه مشکنید .


گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر

چون ماه شبی میکشم از پنجره سر

اندوه که خورشید شدی ؛ تنگ غروب .

افسوس که مهتاب شدی ؛ وقت سحر

نظرات 10 + ارسال نظر
محمد شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:27 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

خوش آمدی

غریبه آشنا دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:14 ب.ظ http://apotheosc.blogsky.com

سلام
خوش اومدی جییییییییییییییگر
من منتظر متن های توپی هستماااااااااااااااااااااا
یا علی

غریبه آشنا چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 05:18 ب.ظ http://apotheosc.blogsky.com

سلام
تو نمیخوای آدم بشی
من شدم
ها ها ها
میبینمت پسر
یا علی

مهتاب پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:35 ب.ظ http://www.shabeee-mahtabi.blogfa.com

سلام
ممنون که سر زدی
امیدوارم وبلاگ نویس خوبی بشی
اگر سوالی داشتی بپرس
مرسی.بابای

asal جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:08 ب.ظ http://asalakto0o.persianblog.com

salam aga amin khosh omadi omidvaram toye neveshtan movafagh bashi merci meysam jan ke dosteto moarefi kari say mikonam az in be bad sar bezanam

asal جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:08 ب.ظ

زمان می گذرد ثانیه ها با شتاب چون تیری رهاشده از کمان از جلوی چشمانم عبور می کنند آنقدر سریع که گذر زمان را باورم نیست من کیستم ؟ که خواهم شد ؟ سوالی بی پاسخ کاش زمان لحظه ای درنگ می کرد تا به خود آیم آری من خودم را گم کرده ام حال را و آینده را من فراسوی زمان ، گم شده ام و این همان ترس از آینده است که « حال » مرا نیز گرفته ! کاش می شد لحظه ها را ، چون پوسیده ترین زنجیرهای کاغذی از هم باز کنم و تک تکشان را بشناسم وقت تنگ است و فرصتها کوتاه باید بروم . . .

asal جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:08 ب.ظ

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است. سکوت بی صدا نیست . سکوت صدایی است که شنیده نمی شود. سکوت لحظه ایست که فقط نگاه میکنی . همان مرز نگاهی که همه چیز را میشود با آن فهمید. همان آرامش نگاهی که میشود با آن تا لبه خط خیال رفت. همان چرخش نگاهی که به طرف همه می چر خد و با همه چیز حرف میزند. همان نقطه ای که می توانی صدای گریه را درک کنی و صدای تپش قلب را. سکوت همان حالتی است که میشود صدای دور شدن را شنید. همان قصه ای که میگویند میشود خیلی آرام و بی حرکت فریاد زد. سکوت همان حس غریبی است که اگر با آن بروی به همه لحظه های گذشته می رسی و به همه آرزوهای آینده . سکوت لحظه مرور خاطره هاست و لحظه یاد آوری زندگی . و سکوت فاصله ایست بین نگاه و طنین صدا . در سکوت میشود فریاد زد . میشود تنها شد تنهای تنها . ! میشود بدون صدا حرف زد. و بدون تلاش فکر کرد "تو مپندار که خاموشی ما هست برهان فراموشی ما"

asal جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:09 ب.ظ

وقتی به جاده خاطرات مینگرم خود در انتها میبینم ابتدایش در افکارم نقش بسته....! وقتی تو را دیدم در جاده تنهایی من بودم و تو بودی. و نیز ما بودیم دیدی و گفتی فرشته آرزوهای تو خواهم بود.... چشمانم را می بندم که یادآوری آن لحظه. شادم کند نمیخواهم از چشمان خونبارم محو شوی آخه میترسم... میترسم این رویای نیمه را گم کنم همانطور که تو را گم کردم.... ولی افسوس هیچ نمیبینم درابتدای... خاطرات با تو بودن سیر میکنم ... ابتدای جاده خیال را نگریستم و تو را دیدم آرام شروع کردم به قدم زدن من نیز با قدم های بلند به سمت تو می امدم به کنارت رسیدم... متین و سنگین گام بر میداشتی من نیز سعی کردم قدم هایم را همگام بر دارم و شمردم از یک تا به بینهایت رسیدم در حالی که دستانه یکدیگر میفشردیم به انتهای رویایم رسیده بودیم و به ابتدای جاده تنهایی من بودم و من*******

غریبه آشنا جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 07:13 ب.ظ http://apotheosc.blogsky.com

سلام امین
حالا برو بگو وبلاگم بازدید کننده نداره
راستی به دوستای خودتم آدرسش و بده
راستی اگه اذیت کنی وبلاگت نابود میشه ها ها ها ها ها ها
بازم میام
وقت کردی بیا سمتم
یا علی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:40 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد