نمی دانم چه کسی دوست داشتن را برایم معنا کرد .
یا در آغوش گرم مادر یا در نوازشهای پدر و یا خیلی چیزهای دیگر .
در کودکی بخاطر لبخند زدن یا بوس کردن دیگران کلمه ی دوست داشتن را به زبان
می آوردم .
بی آنکه بدانم چه می گویم .
ولی وقتی برای اولین بار تو را دیدم و آشکارا تپیدن قلبم را احساس کردم دستم را روی قلبم
گذاشتم .
تپش برایم آشنا بود .
مرا به یاد آهنگ قلب مادر می انداخت .
وقتی به تو نگاه می کردم در نگاه تو رازی بوذ که عمق وجودم را می سوزاند .
در چشمان تو رازی بود که با ندیدن چشمانت در چشمانم اشک حلقه می زد .
در حرف زدنت رازی بود که به من آرامش می داد .
که سراسر وجودم لبریز از حس قشنگی بود .
سلام
آخی کسی و نداری
خودم برات مینویسم
هی میام تا امار وبلاگت بره بالا
خودتم تلاش نمیکنی امین
اه
بازم میام
یا علی
سلام
دوست خوبم مرسی از محبتت
ممنون ...... قشنگ مینویسی با یک دنیا احساس
سلام چتوری وبلاگت خیلی قشنگ تو ی ای دیت برات شعر می نویسم فلا خدافظ***